شد، تونستم، الان پارتنرمه.
امیدوارم تا دسامبر بتونم ببوسمش و بعدش همینجا پستش کنم. اگه نشد هم مهم نیست اما میخوام که بشه :(
در حقیقت، من سالهاست که خودم رو میشناسم و این برای من ترسناکه. من کاملا میدونم کی هستم و چی هستم و میخوام چکار کنم . من میخوام زندگی کنم و میخوام دوست داشته بشم و دوست داشته باشم . من از خانوادم ممنونم اما مشکلات خانوادگیم حتی نمیذارن من شبها راحت بخوابم و مامان، تو کسی هستی که من تا روزی که زنده ای نمیبخشمت. من سالهاست که برای خودم و دوستام از کمد خارج شدم اما خانواده ایرانی، جامعه ایرانی و مردم ایرانی به من اجازه نمیدن تا آزادانه عشق بورزم. امیدوارم هرگز تجربه نکنید . من هرگز بی خدا نبودم. مردم میگن که من بی خدا هستم اما من میدونم، خدایی که بخشنده باشه، من رو برای دوست داشتن بندش به جهنم نمیفرسته.
من واقعا دلم میخواد مادر بشم ، یعنی واقعا دلم میخواد بچه خودم رو داشته باشم و بزرگش کنم و بزرگ شدنشو ببینم . شاید بنظر عجیب بیاد چون واقعا به روحیات من نمیخوره و حتی به قیافمم نمیخوره . وقتی به خالم گفتم خندید و وقتی دید من نمیخندم گفت جدی؟ بچه؟ تو؟ در حقیقت اگه الان به فکر اینده هستم فقط بخاطر ساختن زندگی خوب برای بچمه. قبل از اینکه بفهمم در اینده دلم چی میخواد راستش هیچ ایده ای نداشتم که اصلا دلم میخواد بیشتر از 30 سال عمر کنم؟ الان مطمئنم دلم میخواد خیلی بیشتر عمر کنم. هیچ ایده ای ندارم بچه از کجا میارم، مال خودمه، مال یکی دیگست، از پرورش15:14:48گاه میاد یا از هرجایی. من دلم میخواد با بچم زندگی کنم.
چیزی نمونده اینجا دوساله بشه و من باورم نمیشه، تعداد سالهایی که وبلاگ داشتم از تعداد سالهایی که نداشتم، بیشتر شده. انگاری ته قلبم همیشه برمیگرده سمت بلاگفا، میهن بلاگ، بیان بلاگ. اولین وبلاگمو بابام برام درست کرد نصف روز باهم درگیرش بودیم ، تمش زرد بود و موضوعش پونی کوچولو. الان که فکر میکنم بابام خیلی از تربیت خودش مطمئن بود که گذاشت من تو هشت سالگی وبلاگ داشته باشم. من بهترین بابای دنیا رو دارم. اونموقع وقتی یاد گرفتم رنگ یه قالبو عوض کنم.. خدای من من از نظر خانوادم دست کمی از جادی نداشتم از نظرشون من نابغه شده بودم. هیچکدوم از اشناها نمیفهمیدن لذت این کار چیه ، فقط والدینم بودن که تشویقم میکردن، در هر زمینه ای، من همیشه تشویقشون رو برای چیزهایی که مفید بودن داشتم. ته دلم، بابت چیزای زیادی غمگینم، لگدی که بابت نفهمیدن ریاضی تو سرم خوردم، برگه ای برای بدخط بودن پاره شد، اجبار برای حفظ کردن کلمه به کلمه کتاب تو پایه دوم و سوم، رفتن به رشته ای که هیچ علاقه ای بهش نداشتم. اما بالاتر از ته دلم، خانواده من چیزی ان که اگه دوتا چشم و دوتا کلیه بخوان ، من از جا میکنمشون و بهشون میدمشون. برای خواهرم، من کل عمرم رو میدم و فقط یک روز ازش رو نگه میدارم، روزی که بدنیا اومد و تا روز ابد و یکم همون روز رو زندگی میکنم. شخصی که من هستم، چیزهایی که من دارم، همه و همه از پسر بیست و نه ساله ای میاد که بعد از دوتا بچه که هرگز بدنیا نیومدن، صاحب دختر شد. فقط این رو مینویسم که هروقت عصبانی شدم و خواستم از زندگیم بد بگم ، یادم بیاد دلیل بودن این وبلاگ کیه.
وقتی برگردی من بازم منتظرتم، نمیدونم کی و کجا. من همیشه همون جای همشگی ایستادم، فراموش نمیکنم ریتم قدمات چطوری بود، صدای نفسهاتو یادم نمیره. "بهم نخند من دماغم شکسته معلومه نفس کشیدنم پر سر و صداست". هیچوقت فکر نمیکردم دلم برای دماغ شکسته یکی دیگه تنگ بشه. بله سخته، من هنوز پیویتو دارم و نمیدونم چکارش کنم ، میترسم پاکش کنم و بعد هیچوقت نتونم مدل حرف زدنتو به یاد بیارم ، هربار نگاهم به پروفایل احمقانت می افته قلبم هزار بار سریع تر میزنه.
من یه دوست صمیمی دارم که همه جا همراهمه ، هرکس بیاد، هیچوقت تو نمیشه. امیدوارم الان خوشحال باشی. برعکس وقتایی که با گریه پیام میدادی"میای بریم بیرون؟" میدونی قسمت دردناکش کجاست؟ همه دوستت داشتن اما دیگه دیر بود. اما من دوستت داشتم و دارم و خواهم داشت، حتی وقتی میمیرم هم تو 17 ساله باقی موندی.
من از فکرت در میام، اما تو همیشه تو فکر من باقی میمونی. خداحافظی های من زشتن "نشده یبار پیش من باشی و اخرش سگ نشی"، میدونم دیره اما معذرت میخوام.
یکی تو مدرسم هست که هیکلش دقیقا ، ددققییقااا دو برابر منه و از من بزرگتره.
الان چند وقته که به شونه هاش نگاه میکنم و احساس میکنم باید گازش بگیرم. میخوام بهش نزدیک بشم. نه چون جذابه ، نه چون ازش خوشم میاد ، بلکه چون میخوام گازش بگیرم
امسال هم مثل پارسال امتحان استانی دارم و چیز جالب: به زور دارم حسابان رو یاد میگیرم و نمیدونم باید چکارش کنم. هندسه هم که وای خدای من؟منظورت چیه دایره بهم میدی و اسم دخترخاله باراک اوباما رو ازم میخوای؟ من واقعا نمیدونم که با چه منطقی اومدم رشته ریاضی و فیزیک . البته میدونم، فکر میکردم قراره عدد ، تکرار میکنم ، عدد جلوم باشه و من قراره با اعداد کار داشته باشم!!!! ولی تنها چیزی که الان رو به رومه ؟ ایکس ، وای ، بتا ، الفا ، هرچیزی که عدد نباشه!! منظورت چیه مگه ریاضی درباره اعداد نبود؟
بله من زنده هستم البته امیدوارم که نبودم، بله من زندگی خوبی دارم و الان در حقیقت در بهترین دوره زندگی خودم هستم، بله من هیچ مشکلی در روابط دوستی و با خانوادم ندارم . پس عزیزم؟ مشکل چیه؟ چرا امیدواری زنده نبودی؟ بله این سوالیه که من بهش فکر میکنم، چرا امیدوارم که بمیرم ؟ وقتی جوابش رو پیدا کردم اینجا مینویسمش.
الان تقریبا یکساله من این وبلاگو دارم
توی این یکسال، متاسفانه من دوبار شکست عشقی خوردم.
شکست عشقی؟ منظورم اینه که نرفتم پیوی کسایی که ازشون خوشم میومد و نتونستم ارتباط بگیرم در نتیجه شکست عشقی خوردم. در ادامه ، الان دوباره وارد دوران طلایی مایل به قهوه ای خودم شدم و نمیدونم کی و چی هستم ، اگر تا بیست روز اینده کسی رو پیدا نکنم ، احتمالا خودم رو از طبقه سوم بندازم پایین
فکر میکنید تعطیلات تابستانه من چجوری شروع شد ؟
با سرماخوردگی.
چیزی که چندوقته ، نقریبا دوساله دارم بهش فکر میکنم اینه که دلیل اون دروغ ها چی بود . من نه کمبودی داشتم نه چیزی ، فقط حوصلم سر رفته بود و تصمیم گرفتم دروغ بگم ، بعد از اون ، یاد گرفتم نقش بازی کنم، یاد گرفتم برای هر آدمی یه شخصیت متفاوت داشته باشم ، به طوری که دیگه برام سخت بود پیش دونفر ، اخلاق یکسان داشته باشم . دروغ هایی گفتم که تا ابد ادامه دارن ، نه برای خودم ، بلکه برای مردم .
بعضی دروغ ها زندگی میکنن ، نفس میکشن ، بزرگ میشن و درآخر ، همراه با شنونده میمیرن.
دروغهای من تو چه مرحله ای هستن؟ اونا بزرگ شدن ، راستش دارن مستقل از من عمل میکنن و این من رو میترسونه .
متاسفم برای اسیب هایی که رسوندم ، ولی من ناراحت نیستم. ، ولی تو ؟ تو تا تهش با افکار دروغین "من" زندگی میکنی که حتی خودت نقشی هم در بوجود اوردنشون نداشتی
شروع این دروغ با من بود ، ولی پایانش؟ حتی وقتی بمیری هم دلتنگ این دروغ میشی . موفق باشی. دوست دارم قیافت رو وقتی حقیقت رو میفهمی ، اوه نه ببخشید ، وقتی میمیری ، ببینم .
احساس گناه نمیکنی؟
میکنم . چرا نکنم؟
کی بجز من خودم رو میشناسه؟ هیچکس. فقط خودم میدونم چه کارایی کردم. نه در حدی که خودم رو به جهنم بفرستم ، درحدی که کاری کنم کسی به خدا ایمان بیاره و از خدا بخواد من به جهنم فرستاده بشم . خب این خوبه . میبینی؟ من مردم رو با ایمان و خدا پرست میکنم . باشد که رستگار شوند.
میخوام از الف بگم؟ بازم بله .
حس میکنم بعد ار مدت ها ازش گذر کردم
پیجش رو پیدا کردم . فالوش کردم عکس جدید از خودش پست کرد،برخلاف بارهای قبلی، به قیافش نگاه کردم،من واقعا این رو دوست داشتم؟
واقعا برای این ادم که منو له کرد ، مینوشتم؟ شاید بدجنس بنظر بیام ،ولی خنده خدا؟ ببخشید تو نفرین خدایی.تو بابت گناهای زندگی قبلیم اومدی جلوی راهم.
نمیدونم ، کاش پیداش نمیکردم،همون لحظه که نگاهش کردم ، یاد وقتی افتادم که با اشک بهش زنگ میزدم؛ به عکسش نگاه میکردم و حتی باورم نمیشه بخاطر این شیطان زمینی ، تا همین یمدت پیش ناراحت بودم. الف من ، دیگه نمیترسم اینجارو اتفاقی پیدا کنی و بفهمی ینفر هنوز به یادته ، امیدوارم اینبار جدی بمیری، آتنا .
راستش اونقدرا هم ناخواسته نبود
میدونستم همه چیز خراب میشه ، اما حرفامو زدم چون مثل همیشه ، خطرناک تر از خودم برای اطرافیانم ، خودمم و اون فرد برای اینکه سلامت روانش به دست من تخریب بشه زیادی خوب بود
ناراحتم ؟ نه .
پشیمونم ؟ نه .
تو میدونی چجور مردم رو عاشق و شیفته خودت کنی و بعد با همون عشق بکشیشون ، چرا با من اینکارو کردی؟ تو میدونستی من به زور بازم رو پای خودم ایستادم ، میدونستی سخت بهت اعتماد کردم ، چرا کاری کردی بازم شب رو بیشتر دوست داشته باشم؟
آخرین جملات اون ، همین امروز ، تقریبا بیست دقیقه پیش ، چند ثانیه قبل از از اینکه از همه جا بلاک بشم .
به عنوان یادگاری از قلبی که ناخواسته شکستم .
از وقتی شناختمش ، جوری تغییر کردم که نمیفهمم ، میخوام خودم رو بکشم .. براش . میتونم براش ادم بکشم و میتونم براش اسمون رو به زمین بدوزم .
وقتی میخنده ، اوه وقتی بهش میگم ببینمت و با لبخند برام عکس میفرسته .. البته که کم پیش میاد چون لبخند خدای من ، زیادی قیافه جدی ای داره .
چجوری بگم .. انگاری وقتی نیستش رنگها برام کمرنگن، گلها سرشون پایینه ، رنگم از خط بیرون میزنه .. حتی نمیخوام قبول کنم که دوستش دارم .
چی باعث میشه من بهش نگم که بیا وقتی دوتا گربه کنار هم دیدیم یاد هم بی افتیم ؟
اینکه مطمئنم من برای اون "آره فلانی .. باهاش حرف میزنم ، میشناسمش" هستم .
خیلی میخوام که بگم "از دست دادن فلان چیز خیلی برام سخته" ولی سخت نیست . هر لحظه آمادگی اینو دارم که هرچیزی رو از دست بدم .
دلم تنگ بشو نیست و خیلی کم پیش میاد دلتنگ بشم ، تمام دلم تنگ شده ها فقط برای باز کردن بحث بوده یا به جای دوستت دارم ازشون استفاده کردم .
این اهمیت ندادن خیلی خوبه اما فکر کنم دیگه خسته شدم از این که برام مهم نباشه
سال جدید ، شروع شده و من هنوز توی 98 موندم .
سالی تقریبا بی معنی و بدون چیز مفیدی بود .
خودم رو آزاد کردم و یه رابطه نسبتا طولانی که هیچ سود و حسنی نداشت رو "خودم" تموم کردم . افتخار میکنم که انسان وابسته ای مثل من ، تونست بدون حتی یک قطره اشک و حتی یک تیر قلب ، خودش رو آزاد کنه .
اما کی گفته امسال قرار نیست به کسی نزدیک بشم ؟ یکی رو در نظر دارم و امیدوارم همین روز ، سال دیگه بیام و بگم "اون" بهترین اتفاق امسال من بود .
البته که احتمال میدم هفته دیگه از این هم زده بشم ، چرا ؟ چون من ، انسان مریضی هستم
جدا از این ها ، امسال تونستم با نبودن افراد تو زندگیم ، کنار بیام ، و چه چیزی بهتر از این ؟
بگذریم .
امیدوارم سال خوبی داشته باشید ، خیلی دیر تبریک گفتم ، طول کشید تا از گور در بیام .
هرروزتان پیروز ، نوروزتان نوروز .
سال نو مبارک 🤍
من بعد از مدت طولانی ای تنها بودن ، به دوستهای قدیمیم برگشتم و به تازگی دارم توی زندگیم بهتر عمل میکنم ، بیرون میرم ، خوب غذا میخورم و فکر میکنم وزن اضافه کردم . به دوستهای یکسال پیشم برگشتم ، به دوستهای دوسال پیشم هم برگشتم ، حتی یکنفر از چهارسال پیش ، پس الف من .. تو چرا پیش من بر نمیگردی ؟ دنبالت گشتم و فکر میکنم بالاخره پیدات کردم ، کلی موفق شدی و هنوز شلوار هایی میپوشی که به زور تا زیر زانوته .. الف من ، من و تو هیچ سال نویی رو باهم نگذروندیم اما چندین ساله ، آرزو میکنم همزمان با شکفتن گلها ، توهم پیش من برگردی ، دیدم که موهات رو رنگ کردی .. مگه اون تارهای خرمایی رنگ چه مشکلی داشتن ؟ اما هنوز هم زیبایی ، نمیدونم چجوری بگم.. زیباتر از خنده خداوند .. انگاری قطره ای از اشک خدایی.. انگاری اشتباهی افتادی این پایین و اوه الف من ، قطره ای از اشک خدای من.. میدونی چند قطره از اشکهای من .. به نام تو سند خوردن ؟
دانش اموز رشته ریاضی و فیزیک بعد از جر دادن خودش در دو ماه آبان و آذر ، همه درسای تخصصی بجز شیمی رو زیر 16 میگیره . بیچاره ذکر شده حتی جغرافی رو هم ریده .
میتونیم باهم آشنا بشیم ؟ نه
شمارتو بده که وقتی نت قطعه باهم حرف بزنیم . نه
من تازه اومدم ، همو بشناسیم ؟ الان نه
آیدی فلانم اینه "فلان اسم 313" اَدم کن. بلاکش کن و نپرس چرا ، فقط انجامش بده
حس میکنم ، برای داشتن یه وبلاگ ، مغزم پیره ، یعنی وقتی بچه تر بودم ، هر چیزی دم دستم بود رو پست میکردم . با اینکه اونموقع همه از من بزرگتر بودن ، ولی نمیترسیدم مسخرم کنن ، الان برعکسه ، شاید خیلیا ازم کوچیکتر باشن ولی من میترسم مسخرم کنن . هی مینویسم و پاک میکنم فقط چون "ای بابا احمق فقط واسه خودت مهمه مگه بقیه بیکارن ؟"
راستش من از اینکه تو بدون من شادی ، بدم میاد . امیدوارم چیزی که من حس کردم رو توهم حس کنی ، نمیدونم این نفرینه یا نه ، بستگی داره خودت فکر کنی تو بهم اسیب رسوندی یا نه . من از اینه تو کلی آدم دور خودت داشتی ، اونم وقتی که من فقط تورو داشتم ، ناراحتم . از اینکه دوستت تن ینفر یه کاپشن مشکی براق دید و گفت شبیه کیسه زبالست باید برای این دختره (من) بخریم و تو خندیدی ، ناراحتم . من آشغال بودم ؟ هیچکدوم اشکال نداره . چرا بعد از کلی باهم بودن ، دیگه حتی برات مهم نیست زندم یا نه ؟ هیچکدوم مهم نیست ، مثل همیشه ، این منم که مشکل دارم . "نه من حالم خوبه نگران نباش " و بعد به دوستات گفتی اون احساسات نداره .
دیدم روز بعد از تموم شدنش ، خیلی خوب میخندیدی ، اون لحظه آرزو میکردم ای کاش اون لبخند رو من بهت داده بودم .
امیدوارم همش برات پیش بیاد . چرا دروغ بگم ، دلم میخواد بدترش باشه که میاد جلوت .
هیچی ، فقط بزرگتر شدم .
شب خوش
من لذر هستم
چندسال از افسردگی رنج میبردم ولی الان؟ الان لذت میبرم
خانواده ای دارم که بابت داشتنشون واقعا خوشحال و ممنونم
توی زندگیم چیزی کم ندارم و مجبور به انجام کاری بخاطر اینکه "فامیلا" میگن نیستم
توی تقریبا هفده سال زندگی مفید و غیر مفیدی که داشتم
متوجه شدم که تهش بجز خانوادم قرار نیست کسی واسم بمونه
من یه خواهر دارم که شبیه یه ویروس جهش یافتست
ولی حتی بابت اونم ممنونم چون بعد از بیشتر از ده سال صبر، شد خواهر من .
دوستامم خیلی کمن و با انگشتای یه دست و نصفی میشه شمردشون اما همونا هم بابتشون ممنونم
پس شما میتونید با من دوست بشید چون من دوستای کمی دارم
من آدم ممنونیم به هرحال هیچوقت ناراضی و کلافه نیستم
میگن که من شبیه پیرمرداییم که صبح تا غروب افتاب توی پارک منتظر یه همبازی برای شطرنجن
ولی من حتی شطرنج بلد نیستم
من فقط بازیکن هندبالم ، اونم توی دروازه
فقط هم یه ساز بلدم برعکس بیشتر بچه ها که جدیدا به کمتر از یه ساز راضی نمیشن
من فقط بلدم فلوت بنوازم
من کاملا اختاپوس رو درک میکنم ، اون ساز دهنی مینوازه
، دلش میخواد کسی نباشه ولی اگه کسی نباشه هم ناراحت میشه
، و اون از یکنواختی خسته شده
این منم ، اختاپوس با یکم تغییر .