2 . احساس
چیزی که چندوقته ، نقریبا دوساله دارم بهش فکر میکنم اینه که دلیل اون دروغ ها چی بود . من نه کمبودی داشتم نه چیزی ، فقط حوصلم سر رفته بود و تصمیم گرفتم دروغ بگم ، بعد از اون ، یاد گرفتم نقش بازی کنم، یاد گرفتم برای هر آدمی یه شخصیت متفاوت داشته باشم ، به طوری که دیگه برام سخت بود پیش دونفر ، اخلاق یکسان داشته باشم . دروغ هایی گفتم که تا ابد ادامه دارن ، نه برای خودم ، بلکه برای مردم .
بعضی دروغ ها زندگی میکنن ، نفس میکشن ، بزرگ میشن و درآخر ، همراه با شنونده میمیرن.
دروغهای من تو چه مرحله ای هستن؟ اونا بزرگ شدن ، راستش دارن مستقل از من عمل میکنن و این من رو میترسونه .
متاسفم برای اسیب هایی که رسوندم ، ولی من ناراحت نیستم. ، ولی تو ؟ تو تا تهش با افکار دروغین "من" زندگی میکنی که حتی خودت نقشی هم در بوجود اوردنشون نداشتی
شروع این دروغ با من بود ، ولی پایانش؟ حتی وقتی بمیری هم دلتنگ این دروغ میشی . موفق باشی. دوست دارم قیافت رو وقتی حقیقت رو میفهمی ، اوه نه ببخشید ، وقتی میمیری ، ببینم .
ترکونده بودی دیگه؟
من اصلا تو اینا خوب نیستم ولی اینطوری وقتی از خودت و زندگیت مینویسی خیلیییی قشنگ میشهههههههه
تا الانشم منو یه سال منتظر گذاشتی.