من بابتش خوشحال نیستم
راستش من از اینکه تو بدون من شادی ، بدم میاد . امیدوارم چیزی که من حس کردم رو توهم حس کنی ، نمیدونم این نفرینه یا نه ، بستگی داره خودت فکر کنی تو بهم اسیب رسوندی یا نه . من از اینه تو کلی آدم دور خودت داشتی ، اونم وقتی که من فقط تورو داشتم ، ناراحتم . از اینکه دوستت تن ینفر یه کاپشن مشکی براق دید و گفت شبیه کیسه زبالست باید برای این دختره (من) بخریم و تو خندیدی ، ناراحتم . من آشغال بودم ؟ هیچکدوم اشکال نداره . چرا بعد از کلی باهم بودن ، دیگه حتی برات مهم نیست زندم یا نه ؟ هیچکدوم مهم نیست ، مثل همیشه ، این منم که مشکل دارم . "نه من حالم خوبه نگران نباش " و بعد به دوستات گفتی اون احساسات نداره .
دیدم روز بعد از تموم شدنش ، خیلی خوب میخندیدی ، اون لحظه آرزو میکردم ای کاش اون لبخند رو من بهت داده بودم .
امیدوارم همش برات پیش بیاد . چرا دروغ بگم ، دلم میخواد بدترش باشه که میاد جلوت .